چرا دختر میخوای ؟!
در اولین صبح عروسی ، زن و شوهر توافق
کردند که در را بر روی هیچکس باز نکنند . ابتدا پدر و
مادر پسر آمدند . زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند
. اما چون از قبل توافق کرده بودند ، هیچکدام در را
باز نکرد . ساعتی بعد پدر و مادر دختر آمدند . زن و
شوهر نگاهی به همدیگر انداختند . اشک در چشمان زن جمع
شده بود و در این حال گفت : نمی تونم ببینم که پدر و
مادرم پشت در باشند و در را روشون باز نکنم . شوهر
چیزی نگفت ، و در را برویشان گشود . اما این موضوع را
پیش خودش نگه داشت .
سالها گذشت خداوند به آنها چهار پسر داد . پنجمین فرزندشان دختر بود . برای تولد این فرزند ، پدر بسیار شادی کرد و چند گوسفند را سر برید و میهمانی مفصلی داد . مردم متعجبانه از او پرسیدند : علت اینهمه شادی و میهمانی دادن چیست ؟ مرد بسادگی جواب داد :چون این همون کسیه که در را برویم باز میکنه !!!
سالها گذشت خداوند به آنها چهار پسر داد . پنجمین فرزندشان دختر بود . برای تولد این فرزند ، پدر بسیار شادی کرد و چند گوسفند را سر برید و میهمانی مفصلی داد . مردم متعجبانه از او پرسیدند : علت اینهمه شادی و میهمانی دادن چیست ؟ مرد بسادگی جواب داد :چون این همون کسیه که در را برویم باز میکنه !!!
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و هشتم دی ۱۳۹۱ ساعت 13:38 توسط آرمان
|